EraZer Head

افاضات می کنم پس هستم

سقوط!


نیم ساعتی می شود که کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده ام و ماشینی برایم نگه نمی دارد. از دیر رفتن سر قرار بدم می آید، آن هم قرار شامی که در آن هفت هشت نفر معطل تو یک نفر آدم بشوند. البته می دانم که همیشه این طور است. طی یک سری قوانین نا نوشته، هر گاه به شدت به چیزی نیازمندی دقیقاً برعکسش پیش می آید. آهنگ ironic از Alanis Morissette را شنیده اید؟ خب یک جاهاییش هست که می گوید هر وقت عروسی بگیری باران می گیرد و هر وقت دیرت شده باشد ترافیک گره می خورد و هر وقت چنگال بخواهی روی میز هزاران قاشق ریخته و الی آخر! من هم ید طولایی در این قبیل بد شانسی ها دارم اما این دفعه دیگر دارم کم کم نگران می شوم. شروع می کنم از خودم می پرسم که شاید زشتم؟! شاید لباسم مضحک است؟ شاید موهایم به هم ریخته؟ شاید شبیه عمله بناها شده ام؟ بله بله خودم می دانم اما چه می شود کرد! نیمه زنانه در ما گی ها یک کم زیادی فعال است! نگاهی به پشت سرم می اندازم و می بینم سه تا پسر (به به به!) هر کدام در یک پوزیشن پشت سرم ایستاده اند و به من خیره نگاه می کنند. هنوز هم کمی شک دارم. دو مرد از کنارم رد می شوند و یکی به زبان محلی تکه ای برایم می اندازد و پیش خودش فکر می کند زبانش حالیم نمی شود. نفس راحتی می کشم. پس چیزیم نیست و اوضاع رو به راه است!!

بالاخره یک تاکسی پدر آمرزیده ای جلو پایم نگه می دارد. می بینید؟ دنیا آن قدرها هم که می گویند بد نیست. اصلاً مگر راننده تاکسی برای آدم بلند کردن مسافر می زند که تیپ و قیافه من برایش مهم باشد؟! مشغول روضه خواندن برای خودم هستم که می بینم آقای راننده زیر آینه اش نوشته ای با خط خرچنگ قورباغه چسبانده به شرح زیر: مسافر محترم از آنجا که صحبت شما باعث حواس پرتی راننده می گردد خواهشمند است در تاکسی از صحبت با تلفن همراه خود بپرهیزید.

در یک آن هزاران فکر طنز و مضحک به ذهنم هجوم می آورند و لبخندی تا حدی ابلهانه روی لب هایم می نشیند که ناگهان متوجه می شوم در همان آینه که این نوشته ها را زیرش چسبانده اند یک جفت چشم به من خیره شده اند. رویم را بر می گردانم و دلم قیلی ویلی می رود. بله بله… مایه خجالت است! خودم می دانم! به هر حال نیازهای اولیه را که نمی شود کاریش کرد؟

آقای بقل دستی پسری ست احتمالاً کمی بزرگتر از من. شانه هایش کمی پهن تر است و هیکلش تو پر تر. موهایش بلند است و دو طرف صورتش به عقب چرخیده اند. توضیح حالتشان کمی مشکل است، لطفاً بی خیال شوید! در همین حد بدانید که زیبا بودند 😀 دست هایش را روی پاها خیلی مرتب و سنگین در هم گره کرده. دست هایش shave شده و درخشانند. انگار میکلانژ آن ها را از مرمر تراشیده باشد. دست ها و بازوهایش در عین مردانه بودن چنان ظرافتی دارند که خیره کننده است. احتمالاً اگر او را به خانه می بردم عوض عشق بازی شبانه یک جا می نشاندمش و ازش طرح می زدم تا در ذهن تاریخ باقی بماند.

از آنجا که در تاکسی تنگ هم چپانده شده ایم و سر شانه های دو نفری که دو طرف من هستند بزنم به تخته با رستم برابری می کند، بازویم با دست هایش مماس می شوند. به هیچ وجه فکرهای بد نکنید! پوستش نرم و خنک است. مثل مخمل. پوست من داغ است. چون هوا داغ است! اما پرنس من مثل اینکه به خنک کننده داخلی مجهز است. پرنس به من نگاه می کند. من به خیابان نگاه می کنم. من به پرنس نگاه می کنم. پرنس به خیابان نگاه می کند. آیا واقعاً راهی نیست که خیلی راحت و بدون درد و خونریزی بشود در تاکسی مخ بقل دستی را زد؟!

یکی از بقل دستی ها پیاده می شود و من کمی آن طرف تر می روم. زاویه دید کمی بازتر شده و از این جا بهتر می شود طرف را اینسپکت کرد.

همچنان شبیه معجزه ای است که از کتاب تاریخ هنر بیرون جسته باشد. البته معجزه ای که با کراتین دستکاری اش کرده باشند. خب، هر کسی که سر کلاس تغذیه مشغول غاز چراندن نباشد و کمی هم به حرف استاد گوش بدهد فرق یک هیکل نرمال با کسی که هیکلش را با کراتین و امثالهم ارنج کرده باشد می فهمد. من هم فهمیدم. اما می بخشمش. اشکال ندارد. من پسر بزرگواری هستم. این چیزها که مهم نیست. مهم تفاهم است. حالا این درست که داخل تاکسی هستیم و چیزی که باعث می شود هوش و حواسم پی او باشد تفاهمات فیمابینمان نیست… اما به هر جهت باز هم مهم تفاهم است! در چهار گوشه حافظه به دنبال روشی برای نخ دادن می گردم که تلفنم شروع به زنگ زدن می کند. یکی از دوستان است که خیلی محترمانه از من می پرسد لشم را کجا گم کرده ام که نیستم؟! راننده چپ چپ نگاهم می کند و من هم تلفن را قطع می کنم. آقای تاریخ هنر هم موبایلش را در می آورد. صفحه اش روشن است و بک گراندش عکسیست که روی آن با خط خیلی خیای درشت نوشته شده : خرابتم، می خوامت!

مطمئن نیستم که منظورش به من باشد. اما دوست دارم این طور فکر کنم (هاهاها ماشالله به این اعتماد به نفس) هنوز مشغول مرور کردن راه های نخ دادنم که موبایلش زنگ می خورد… ناگهان ذهنم در هم می پیچد و قفل می کند. آهنگی که می شنوم حالم را به هم می زند. حتی حاضر نیستم اسمش را بیاورم. تمامی بدهی ها و خاطرات بد دوران کودکی و نمره های بد و خلاصه هر چیز تهوع آوری که در ذهنم دارم جلو چشمم می آید. زنگ موبایلش قطع می شود. میس کال بود مثلاً.

و من همچنان ناباور و شوکه شده از این تجاوز نابهنگام به احساسات پروانه ای ام سر جایم می مانم. به خودم دلداری می دهم : که هیچ کسی کامل نیست، و هر کس لذت های سخیف و زشت خودش را دارد. مگر رینگ تون من چیست؟ آهنگ چیپی از مدونا!

اما باز هم نمی توانم. مغزم چند پاره شده و خونین و مالین در جمجمه ام تلو تلو می خورد. مجسمه مرمرین میکلانژ در یک آن جلو چشم هایم سربی می شود و تمام شکوه و ابهتش را از دست می دهد.

در همان بهت اولیه دست و پا می زنم که پرنس من بر می گردد و نگاه مهر آمیزی به من می کند. من اما جوابش را با سردترین نگاهی که حتی به ماهی های گندیده بازار ماهی فروش ها هم نمی اندازم می دهم. دست خودم نیست. پرنس کمی گیج شده است. باید پیاده شوم. «آقا ممنون!»

تاکسی نگه می دارد و پیاده می شوم. پرنس مرمری/سربی هم پیاده می شود و به سمت دیگر پیاده رو می رود. آن جا پسر دیگری منتظر اوست. شانه هایم را بالا می اندازم و به سمت رستورانی می روم که دوستانم در آن منتظرم هستند.

اما خودمانیم خوب چیزی بود… تا وقتی که موبایلش زنگ نمی خورد البته.

28 پاسخ به “سقوط!

  1. ديونيزوس مِی 29, 2009 در 10:57 ب.ظ.

    و اگر سختي تان نمي خواهد برق بزند و تا اعماق ببرد چگونه مي توانيد گي باشيد از نظر گي دست زدن به بدن ها گويي لغزيدن برموم است در ارزشگذاري هاي خود
    ===============================================
    بنده الان کمی تا قسمتی دچار شرمندگی شدم!

  2. mahi مِی 29, 2009 در 11:26 ب.ظ.

    صبر کن ببینم، هیچ وقت فکر نمی کردی یه ماهی وبلاگت رو بخونه نه؟
    یعنی چی: سردترین نگاهی که حتی به ماهی های گندیده بازار ماهی فروش ها هم نمی اندازم؟
    ماهی ها هم آدم اند، گاهی البته
    اما در کل، چه معنی داره آدم به موجود نازنینی مثل ماهی نگاه سرد کنه، حالا گندیده هم بود، بود! جیغ کشیدن زیر آب خیلی سخته، اما من الان دارم جیغ می کشم.
    =========================================================
    شرمنده من هیچ وقت نتونستم با ماهی ها ارتباط برقرار کنم! حضرت کرت کوبین هم مثل اینکه با من هم عقیده بودن چون در جایی می فرمایند
    !it’s ok to eat fish ’cause they havent got no feelings
    به هر جهت هر کسی به یه چیزی حساسیت داره بنده هم به ماهی (و در واقع بوی ماهی!) البته شما که جاتون رو سر ماست!

  3. aseman22 مِی 30, 2009 در 2:22 ق.ظ.

    فقط این نگاه های سرد ِ ناخود آگاه کم هستند,
    که کم هم نیستند.من خیلی وقته اینجا غایبم, میخوام ربات نباشم,
    عین رباته بعضی کارام این روزهای سرگیجه.
    =======================================
    این ها یعنی اوضاع روبراه نیست؟؟!

  4. Raham مِی 30, 2009 در 7:45 ق.ظ.

    حواسم باشه تا وقتی نگفتی از چه آهنگ هایی بدت می آد، گوشیم رو سایلت باشه!

    تازه اول هم شدم 😉
    سلام
    =====================================
    حالا واسه شما پارتی بازی می کنیم! اشکال نداره!
    در ضمن، اول هم نشدی! کامنت هام رو اکسپت نکرده بودم، مثل اینکه چند نفر قبل شما تو صف بودن 😀
    علیک سلام!

  5. solmaz مِی 30, 2009 در 9:13 ق.ظ.

    اینجاست که میگی اگه خدایی هم باشه چه روحیه سادیسمی داره…
    =========================================
    اتفاقاً این جاست که به نظر من تنها برهان!! قطعی وجود خدا خودش رو نشون می ده… اگه خدا نیست پس اینی که هی می کنه تو کـون ما کیه؟!!
    پس خدا هست!! 😀

  6. جواد مِی 30, 2009 در 12:13 ب.ظ.

    میدونی! ما همیشه همه رو مث خودمون گی میبینیم!
    ============================================
    باور کن همه مثل خودمون گی هستن فقط یک کم فضا می خوان واسه شکوفا شدن استعدادهاشون!!

  7. گوستاو فلوبر مِی 30, 2009 در 12:39 ب.ظ.

    احساساتی که در من تکان تکان می خورند با خواند بعضی حرف ها به شکم می اندازند که تاثیر نوشته است فقط یا چیزی در من هست که ندیده اش می گیرم
    سلام
    قوانین مرفی که هستن و بر منکرشون لعنت
    زندگی هم کماکان به سختی می گذره می خوای فک کن از قماتش خلق پرشکایت گریانم می خوای فک نکن همینه که هست !
    ================================================
    فکر نمی کنم همینه که هست!
    ان شالله به حق ممد و بر و بچه هاش زندگی هر چه زودتر به همه یک کم کمتر سخت بگیره… آمین
    😉

  8. haashoor مِی 30, 2009 در 2:40 ب.ظ.

    خب، اون چیزایی که اول نوشتی جزء قوانین مرفی هست. همین که: اون روزی بارون می آد که من چتر ندارم و این چیزا… به هر حال منم باهاش موافقم.
    بقیه ی نوشتت هم که به من مربوط نیست.
    .
    .
    فکر کنم همون اولی هم به من مربوط نبود و ما الکی خودمون رو قاتی کردیم.
    ====================================================
    شما اختیار تام داری هر وقت خواستی هر چی خواستی بگی خودم هواتو دارم! فقط بیا نظر بده بقیش با من!

  9. آرش مِی 30, 2009 در 7:32 ب.ظ.

    چه اتفاق قشنگی بود . شما خوب توصیف می کنید ومی نویسید خیلی علاقمند شدم مطالب شما را بخونم.
    =============================================
    وقتی قشنگ می شد که موبایلش زنگ نمی خورد و شماره رد و بدل می کردیم و از این نمد یه کلاهی چیزی درست می شد نه الان! به هر حال ممنون. باز خوبه یکی تو این نوشته ها یه چیز قشنگی می بینه! امیدوار شدم!

  10. teng مِی 30, 2009 در 11:55 ب.ظ.

    من با صدای بلند این پستو واسه سالاد خوندم و هر دوتامون خوشمون اومد.
    بعدش هم اینکه به نظر من از رو رینگ تون که آدم قضاوت نمیکنه!
    ===============================================
    قربانت برم مهندس… چه کنم خوب من یک کم ننرم، این چیزا واسم مهمه!!! 😛

  11. پویا مِی 31, 2009 در 10:51 ب.ظ.

    آفرین
    از همون اول باید گربه رو دم حجله کشت
    اما تو گربه ای هم مگه میزاری با این کارات!!!
    ==================================================
    خب گربه داریم تا گربه!!!

  12. niloofar جون 1, 2009 در 11:12 ق.ظ.

    اقا من خیلی کنجکاو شدم بفهمم رینگ تونش چی بوده خب؟!! بگو دیگه
    ================================================
    از اونجا که دختر خیلی خوبی هستی و فکر کنم اولین کامنتیه که می ذاری این رنج عظیم رو به جون می خرم و بهت می گم که یکی از آهنگ های مدرن تاکینگ بود که به شدت بهش آلرژی دارم. به کسی نگی ها؟!

  13. شاهزاده خانم جون 1, 2009 در 6:02 ب.ظ.

    man hanooz 2chare depressione nashi az poste ghablit hastam…pas neveshtane nazare kamelam ro darmorede in post ,tahrim mikonam!!! 😀
    ===============================================
    وا… پست قبلی من که نظرسنجی بود؟!

  14. behrad جون 1, 2009 در 11:12 ب.ظ.

    ها ها ها…
    مدرن تاکینگ؟
    خدا رو شکر که من یه آهنگ یشتر ازش ندارم که اونم بین انبوه آهنگ هام گمه!
    در ضمن موبایل منم همیشه سایلنته و حداقل از این نظر ضایع نمی شم ( گرچه دلایل برای ضایع بودنم عدیده است!)
    تو هم انگار دکتر توهم همه گی بینی داری 🙂
    البته آدم وقتی چشش طرفو بگیره آن چه که در دل آرزو داره همونو می بینه
    =============================================
    توهم که دارم بر منکرش لعنت
    اما یه چیز دیگه هم که دارم تجربه ست و اینکه تا حالا دست رد به سینه م نخورده! کلاً gaydar من خوب کار می کنه!
    آخ که چقدر از پسرایی که موبایلشون سایلنته خوشم میاد 😀

  15. behrad جون 1, 2009 در 11:15 ب.ظ.

    یادم رفت بپرسم، احیانا آهنگش atlantis calling که نبود؟
    ولی به نظرم به احتمال زیاد باید You’re My Heart ,You,re My Soul بوده باشد.
    ====================================================
    یه بار دیگه اسم آهنگای اینا رو تو صفحه من بیاری دیگه نه من نه تو….!

  16. شاهزاده خانم جون 2, 2009 در 10:40 ق.ظ.

    begzarim
    aaaah,afsoos
    😉
    ==========================================
    ای بابا عجب آهی بود دل منم کباب شد چه برسه به بقیه!!

  17. گوستاو فلوبر جون 2, 2009 در 11:18 ق.ظ.

    اگر حافظه ما انقد ضعیف نبود طبیعت به تکرار هایش نمی نازید
    سلام
    ===================================================
    به نظر بنده حقیر که یکی از بزرگترین نعمات پروردگان نان اگزیستنت جهان همین ضعف حافظه بشره!
    علیک سلام.

  18. Shayan جون 2, 2009 در 11:56 ق.ظ.

    من هنوز تو فکر انگشت اشاره تو هستم که از انگشت انگشتریت بلند تره !!

    به نظرم اگه به نویسنده‌های مقاله نیچر خبر بدی،استقبال می‌کنن،من که به نوبه خودم از این قضیه خیلی‌ استقبال می‌کنم ؛)

    شایان
    =========================================================
    شایان جان بنده خودم تو نیچر و ساینس مقاله چاپ می کنم… اعتبار اینا خیال کردی چه طوری بالا رفته پس؟!

  19. مهرداد جون 2, 2009 در 7:35 ب.ظ.

    سلام.دوست دارم باهم رابطه داشته باشیم آخه من یک همجنسگرام هر چند که فقط
    یک بار مزه جنس مخالف را چشیده ام ولی مردها را بیشتر دوست دارم
    آدرس میلم را میگذارم اگر خواستی مطلبی را به عنوان شروع رابطه مان برایم بفرست
    ====================================================
    به جای ای میل این کامنتت رو به عنوان پایان رابطه آغاز نشده مون!! اکسپت می کنم.
    شبتون بخیر!

  20. ناناز جون 2, 2009 در 10:02 ب.ظ.

    خواننده ی خاموشت هستم! فقط خواستم بگم کلی خندیدم به این جوابی که به کامنت این طفلک دادی! یکم ملایم تر برادر! :))
    =================================================
    ای خواننده خاموش قبل از این! ما هم تمام سعیمون رو می کنیم که ملایم باشیم اما گاهی آدم ملایمتش نمیاد خب

  21. خرمگس جون 3, 2009 در 5:45 ق.ظ.

    من بنده شخصا معتقدم که اینجانب هر چه آدم های چیپ تر زا چیپی بی حد و مرز خودم را انتخاب کنم پس نتیجه می گیرم راحتترم
    ===============================================
    من بنده شخصا به شما غبطه می خورم!

  22. مهرداد جون 3, 2009 در 9:42 ق.ظ.

    روز و شب شما هم به خبر باد!
    ============================================
    اما جدا از شوخی امیدوارم یکی رو که مناسبت باشه پیدا کنی… البته نه اینجا!

  23. Shayan جون 8, 2009 در 2:54 ب.ظ.

    اه

    پس چطور من که ادیتور این چف این ژورنال‌ها هستم هنوز تورو نمیشناسم ؛))

    ولی‌ خدایی یه امضا به ما بده،من تو کف آشنایی‌ با یکی‌ از این نویسنده‌های نیچر مردم، یعنی‌ چه شکلین این خدایان ؟
    =========================================================
    باورت نمیشه… دو تا چشم دارن دو تا ابرو دو تا دست و پا… یه دهن و یه دماغ…

  24. شاهرخ خان ژوئیه 6, 2009 در 3:58 ق.ظ.

    چه چشم ناپاکی
    =================================================================
    همینه که هست!

  25. شاهرخ خان ژوئیه 6, 2009 در 4:00 ق.ظ.

    از یه طرف علی بیچاره رو رد میکنی که(…)نیست و میگی برای خودت ارزش قائلی از یه طرف هم به در و دیوار نظر داری و از یه طرف هم ژست می گیری و از یه طرف هم با یه زنگ موبایل…..
    اوف خدایا..آیشواریارای هم انقدر ناز و ادا نداره
    ==================================================================
    دلیلی نمی بینم بخوام خودم رو واسه تو توجیه کنم! من همینم که می بینین.

  26. شاهرخ خان ژوئیه 7, 2009 در 12:57 ق.ظ.

    باشه ..همین بمون….بشین فقط از دیگران و زمین و زمان ایراد بگیر

  27. Gia ژوئیه 9, 2009 در 8:30 ب.ظ.

    حالا این اهنگ بد چی بود که حال و روزت رو خراب کرد؟
    ==========================================================
    یه آهنگ خیلی خیلی خیلی مزخرف!

  28. شاهرخ خان نوامبر 20, 2009 در 11:00 ب.ظ.

    ایییییییییییییییییش چه بی کلاس

    من هیچوقت سوار تاکسی های خطی که سه نفر به زور به هم می چسبن نمی شم ..خدا رو شکر از نظر مالی مشکل ندارم و دربست می گیرم همیشه

بیان دیدگاه