EraZer Head

افاضات می کنم پس هستم

بایگانی برچسب‌ها: انتخابات

قصه ای که سرش دراز بود


صحنه اول:

برنامه نود دیشب را دیدید؟ تبریزی ها معتقدند در رای گیری تقلب شده. پر طرفدارترین تیم ایران تراکتورسازی تبریز است که سی میلیون طرفدار دارد! ما خودمان فقط هشت تا اس ام اس فرستادیم و گزینه 3 را انتخاب کردیم. من، خودم، خواهرم، برادرم، پدرم، مادرم، و خودم! مگه میشه پرسپولیس اول بشه؟ حتماً تقلب شده.

صحنه دوم:

تظاهرات می شود. عده ی زیادی کتک می خورند. عده ای کشته می شوند. عده ای زندانی و شکنجه می شوند. کار کی بود؟ حزب الله لبنان! چون ایرانی ها هر چه باشد باز ایرانی هستند… با هم وطن خودشان از این کارها نمی کنند.

صحنه سوم:

باور کنید انقلاب اسلامی سال 57 هم با برنامه ریزی انگلیس بوده. اسنادش هم جدیداً رو شده! اصلاً همه چیز زیر سر انگلیس هاست. انگلیس؟ کی گفت انگلیس؟ انقلاب سال 57 زیر سر فرانسوی ها بوده. مگر ندیدید که امام را فقط فرانسه راه دادند؟ همین الان ببینید که همه جا پر از جنس های فرانسوی است؟ صنعت خودروسازی ما را ببینید که پر است از ماشین های از رده خارج فرانسوی؟ صنعت نفت ما را ببینید که همه ی قراردادهایش با شرکت های فرانسوی است؟ فرانسه؟ کی گفت فرانسه؟ انقلاب سال 57 کار اسرائیل بوده…

صحنه چهارم:

دقت کرده اید که وقتی از پدرها و مادرهایمان می پرسیم 12 فروردین سال 58 چه کار کرده اند، همگی بلا استثنا می گویند که به جمهوری اسلامی رای «نه» داده اند؟! اینجا یک سوال پیش می آید و آن هم اینکه پس 98 درصد بله را چه کسی داخل صندوق ها انداخت؟

کلاژ


جدیداً چیز خیلی باحالی در مماکت ما باب شده. یک جور مسلک جدید، با تئوری های جدید، و جهان بینی جدید، که نمی دانم اسمش چیست. اصلاً فکر نکنم کسی برایش اسم انتخاب کرده باشد. من به عنوان کسی که برای اولین بار به این مسلک اشاره کرده، به خودم این افتخار را می دهم و اسمش را «کلاژ» می گذارم. البته کلاژ از نظر هنری خیلی ارزشمند است و ساختنش کلی ذوق و سلیقه می خواهد، اما مسلک کلاژی که جدیداً بین ما باب شده اصلاً این طور نیست. یعنی نه کسی در آن ذوق و سلیقه به خرج داده و نه صنار شاهی می ارزد.

مثلاً همین وبلاگ کوفتی بنده را نگاه کنید. یک بابایی می آید کامنت می گذارد که البته بنده موافق آزادی بیان هستم، ولی این آزادی بیان نباید منجر به توهین به عقاید دیگران شود و شما دارید به عقاید مذهبی ها توهین می کنید.

خب مادرت خوب، پدرت خوب، توهین وقتی اتفاق می افتد که کسی حریم مقدسی برای خودش ساخته باشد. این حریم مقدس می تواند خانواده، دین، یا هر کوفت دیگری باشد. حریم مقدس شما برای خودتان مقدس است نه برای من. اگر از دهن بنده چیزی در بیاید که با این حریم مقدس شما سازگاری نداشته باشد می گویید توهین کرده ام. خب اسمش را هر چه می خواهید بگذارید. به قول ریچارد داوکینز، ما باید به عقاید دیگران احترام بگذاریم، البته همان قدر که به نظر آن ها درباره زیبا بودن همسرشان یا باهوشی کودکانشان احترام می گذاریم، نه بیشتر! که اگر از بنده می پرسید همان قدر احترام هم بی جهت است!

آیا اگر من بگویم پیغمبر اسلام بچه باز بوده به مسلمانان توهین کرده ام؟ مسلماً خواهید گفت بله. ولی مگر بچه بازی چیست؟ رابطه جنسی با کسی که هنوز خردسال است. با توجه به تمامی متون اسلامی پیغمبر اسلام با یک هفت ساله ازدواج کرده و وقتی طرف 9 ساله بوده با او همخوابه شده. خب آیا این در تعریف کلمه بچه باز نمی گنجد؟ اگر با صرف کلمه مشکل دارید، خب بچه باز را می کنیم پدوفیل! خوب شد؟ اما اینکه «لفظ» چه باشد در معنایی که مد نظر ماست چه تاثیری دارد؟

این هم از یک مثال بارز.

مثال بارزتر می خواهید؟

به موج جدیدی از آزادی خواهی و دموکراسی خواهی که در مملکت ما پیدا شده و مثل خیلی دیگر از موج های این مملکت فلّه ای و الله بختکی رشد کرده نگاهی بیندازید. منظور از رشد الله بختکی، سر در آوردن مقادیر زیادی عقاید آزادی خواهانه بدون یک جو مطالعه و تفکر است. شما در این چند میلیون چریک آزادی خواه دو نفر را هم نمی توانید پیدا کنید که تعریف یکسانی از دموکراسی، آزادی، و عبارات مشابه داشته باشند. یک خانم باشخصیت مطلقه با یک کودک خوشگل که تا حد زیادی فهمیده هم به نظر می رسد برای بنده کامنت می گذارد که به نظر ایشان زندگی شخصی هر کس و این که با چه کسی می خوابیم به خودمان مربوط است و نه دیگران. اما ایشان دلیلی نمی بیند که ما بخواهیم این قضیه (یعنی همجنسگرایی) را جار بزنیم و ایشان کلاً این موضوع برایشان قابل هضم نیست اما به خاطر روحیه ی آزادی خواهانه! شان ما را در انتخاب شریک جنسی آزاد می دانند. در انتها هم خواهش می کند که بی زحمت کامنت ایشان را منتشر نکنم. ظاهراً انتشار کامنت به نام ایشان در وبلاگ یک همجنسگرا تف سر بالاست و مایه ی خجالت و جواب پس دادن است.

قربان این عدالت خواهی و آزادیخواهی شما بروم که علیرغم کراهتتان به عمل شنیع همجنسگرایی! باز دست ما را در انجام دادن این گناه کبیره باز گذاشته اید! خیلی ممنون! ولی جالب است که از ما می خواهید خودمان را پنهان کنیم و دیده نشویم و حرف نزنیم و حقوقمان را مطالبه نکنیم. شما زن ها که باید بهتر بدانید جنس دوم بودن یعنی چه. قرن ها توی سرتان زده شده و سایه ی یک بزرگتر را بالای سرتان دیده اید. حالا چطور از ما انتظار دارید که ما هم بره وار سرمان را پایین بیندازیم و زیر سایه ی اکثریت علفمان را نشخوار کنیم و جیکمان هم در نیاید؟

همه ی انسان ها که فارس نیستند. همه انسان ها که شیعه نیستند. همه انسان ها که دگر جنس گرا نیستند. همان طور که همه انسان ها مرد نیستند! چرا در ذهن پیروان مسلک کلاژ جا افتاده که عدالت و برابری مختص مردان (و جدیداً زنان) فارس دگرجنسگرای شیعه است؟ چرا زن دگرجنسگرای شیعه باید حق طلاق و حضانت بچه داشته باشد و زن همجنسگرای شیعه اجازه ی ازدواج یا حضانت نداشته باشد؟ این چه حقوق برابری است؟ این چه عدالتی است؟ شما چطور جرات می کنید خودتان را خواهان عدالت بدانید وقتی که خودتان کفه ی ترازو را به نفع کسانی که به زعم خودتان «درست»، «محق»، یا «نرمال» می دانید سنگین کرده اید و مغزتان پر از تبعیض ها و تعصب هاست؟

در کمال پر رویی ایمیل می زنند و می گویند لطفاً بحث های انحرافی در جنبش سبز! مطرح نکنید. جنبش سبز خواهان ابطال انتخابات است. جنبش سبز خواهان روی کار آمدن موسوی است. جنبش سبز ادعای بی دینی ندارد. ادعای سوسیالیسم ندارد. ادعای دفاع از حقوق همجنسگرایان! ندارد. خب خاک بر سرتان با این جنبش آزادی خواهانه تان! شما هم با این «خفه شو» «خفه شو» گفتن هایتان که دست کمی از آخوندهای فاندامنتالیستی که به خونشان تشنه اید ندارید. خدا وکیلی فرقتان چیست؟!

ما هم منتظر امر و نهی و OK دادن شما برای دستیابی به حقوق برابر نیستیم. شما زر زرهای خودتان را بکنید، بگذارید ما هم زر زر خودمان را بکنیم. زیاد هم جانماز آب نکشید. جای کسی تنگ نمی شود.

مسئله: آیا مسائل داخل تنبان باید داخل تنبان باقی بمانند؟


توضیح واضحات: راقم این سطور به هیچ وجه نیت قضاوت و صدور حکم ندارد (لااقل در این پست!) بنابراین مسئولیت هر برداشت یا قضاوتی با شخص برداشت کننده/قضاوت کننده است و بنده بی تقصیرم.

سکانس اول:

علی1 : چطوری دادا؟

من: قربونش! اوضاع احوال خوبه؟ این ورا نمیای؟

اون: داداش بیام اونجا باز دوستات دست میگیرن واسه ما 😀

من: کجا دست گرفتن؟ اتفاقاً خیلی هم حال کردن باهات

اون: با کجام؟! مثلاً اومدیم پیشت بعد n سال حالی به حولی… این رفقات خراب شدن گه کردن تو کارمون.

من: خب تقصیر خودته که تیریپ استریتی بر میداری و وای میستی واسشون از خاطرات دختـربـازیات میگی! وگرنه دوستای من می دونن که گــی هستم. اگه می خواستیم کاری بکنیم هم مشکلی نبود!

اون: کـ…ـرم تو کـ…نشون!2 من دوست ندارم دوستای تو بدونن من هم گی هستم. همون طور که من نمی دونستم دوستای تو گی هستن یا نه.3

من: هوم… یعنی چی؟ خجالت می کشی یعنی؟

اون: نه. احساس می کنم ربطی به کسی نداره که بدونه من گی هستم یا نه

من: اه؟ چطوره که خاطرات دختربازی هات شخصی نیستن و تمام شب می تونی اونها رو جلو دوستام تعریف کنی اما خاطرات پسربازیهات شخصی ان و به کسی ربطی نداره؟!

اون: تعریف که نکردم خب =)) 4 آخه بامزه بودن… بی خیال حاجی. 😀

[و ما بی خیال می شویم.]

سکانس دوم (کمتر از 5 ثانیه پس از اتمام سکانس اول) :

من: dude یه سوال. دوستای استریت تو می دونن گی هستی؟

اشی5: من واسه کسی توضیح نمیدم که با دختر خوابیدم یا پسر یا حیوون! کلاً مربوط به خودمه. نه اصراری دارم نه انکاری. مسائل داخل شــورت هر کس به خودش مربوطه.

من: خب می گفتی «نه». این همه توضیح چرا!

اون: آخه بعضی وقتا که یه چیزایی هم پیش میاد، بازم انکارش نمی کنم.

من: نه منظورم out بودنه. نمی خواد توجیه کنی خودت رو واسه من. من که نمی خوام ازت ایراد بگیرم! می خواستم ببینم اوضاع چطوریه.

اون: خب منم منظورم اوضاع بود.

من: نه… منظورم فقط «چیستی» قضیه بود… نه «چرایی» قضیه.

[در اینجا یک سوال در باب چرایی قضیه نیز به ذهن مارمولک بنده خطور می کند]

من: به نظر تو چرا وزیر امور خارجه آلمان (که نمی دونم بالاخره انتخاب شد یا نه) این قضیه ی داخل شــورتش رو داخل شــورتش نگه نداشته؟

اون: انتخابی نیست. حزب CDU که رئیسش آنگلا مرکله بیشترین رای رو آورد ولی کافی نبود. در نتیجه اعتلاف کرد با حزب بعدی…

من: حالا هر چی! منظورم این بود که انتخاب/منصوب/ یا هر کوفت دیگه ای که شد…

اون: وایسا توضیح بدم!

من: خب I don’t care !

اون: بی خود! می گفتم… باید اعتلاف کنه با حزب FDP که بیشترین رای رو بعد از CDU آورده تا حد نصاب رو بیارن. در نتیجه رییس اون حزب اولی میشه صدر اعظم، رییس حزب دومی میشه وزیر امور خارجه.

من: خب؟ حالا جواب من کوش؟

اون: والله احتمالاً دلیل شخصی خودشه. کسی به این چیزا اهمیت چندانی نمیده اینجا که حالا طرف گی ه یا نه یا گفته که هست یا نه. لیاقت داره خب، شده رییس حزب. اگه out هم نبود بازم لابد میشد. کسی فکر نکنم به خاطر out بودن بهش رای داده باشه

من: سوال من رو به چیزایی که بهش ربط نداره مربوط نکن. من نپرسیدم چرا منصوب/انتخاب/یا هر کوفت دیگه ای شد. من میگم به نظرت چرا قضیه ی داخل شــورتش رو داخل شــورتش نگه نداشته… و گفتم به نظر خودت.

اون: خب بعضی ها دوست دارن جار بزنن. که شب قبل  با دختر خوابیدن، یا پسر، بعضی ها هم هیچ وقت جار نمی زنن. مسئله شخصیه.

من: آهان… و وزیر امور خارجه آلمان از اوناست که دوست داره جار بزنه.

اون: احتمالاً.

پانوشت: هر کس درباره دوست های من (اولی که هیچی، دومی رو میگم!) حرفی بزنه یا قضاوتی بکنه کامنتش قیچی میشه. من یه پا دیکتاتورم. گفته باشم؟!

پانوشت دوم: اشکان جان شرمنده که ناخواسته سوژه پست شدی! ایشالله از دلت در میارم!

1- این علی ربطی به هیچ کدام از علی های پست های قبلی ندارد!

2- این عبارت احتمالاً نوعی فحش محسوب می شود که برای حفظ شئونات با اندکی دخل و تصرف به علت رعایت امانت آورده شد.

3 – البته این حرف مثالی مع الفارق بوده چون اولاً آن رفقای من مثل برج میلاد استریت بودنشان تا شعاع پنجاه کیلومتری مبرهن است. و دوم اینکه بنده فردای همان روز با همان دو دوستم مشغول اختلاط بودیم که وسطش حرف همین علی آقا کشیده شد وسط و ما هم که چیزی برای پنهان کردن نداشتیم…. خلاصه اینکه آره! البته پیش خودمان بماند!

4-  دروغ می گفت. آن قدر خاطرات مختلف از دخترهای مختلف برایمان تعریف کرد که آن دو رفیق استریتم طی این همه سال تعریف نکرده بودند!

5- یکی از رفقای ایرانی در بلاد کفر ژرمن ها

تست تحلیلی وقایع سیاسی اخیر ایران


1 – شما یک Atheist هستید و به این امر افتخار می کنید. از شما خواسته می شود در تظاهرات مسالمت آمیزتان شعار بدهید : «الله اکبر». چه می کنید؟

الف – شعار می دهم چون نفس مبارزه مهم است نه این مسائل جزیی

ب – هر وقت مردم شعور و جراتشان به آن حد رسید که جای این چیزها علیه خمینی و خامنه ای شعار بدهند من هم به تظاهرات می روم

ج – در تظاهرات شرکت می کنم اما این شعارها را فریاد نمی زنم و به جایش در گوش رفیق بقل دستی ام غرغر می کنم که این شعارها دیگر چیست؟!

د – به هر حال من که اهل تظاهرات رفتن و کتک خوردن نیستم حالا چه باب میل من شعار بدهند چه خلاف میلم!

2 – شما در تظاهرات مسالمت آمیز شرکت کرده اید. جمعیت شعار می دهند «موسوی موسوی رای مرا پس بگیر». با توجه به اینکه شما در انتخابات رای نداده اید عکس العملتان چیست؟

الف – شعار می دهم «موسوی موسوی رای اینها رو پس بگیر»

ب – همچنان عوض شعار دادن به غرغر کردن در گوش رفیق بقل دستی ام ادامه می دهم

ج – سعی می کنم شعار جمعیت را به چیزی در مایه های «حکومت طالبان…» تغییر دهم. اما در همان لحظه که موفق می شوم چند نفر با لحن هیستریک از جمع می خواهند از این شعارها داده نشود

د – آن از الله و اکبر این هم از این! عین ابله ها به حال خود می خندم و از خودم می پرسم پس وسط این جمع چه غلطی دارم می کنم؟!

3 – هاشمی رفسنجانی کجاست؟

الف – تو باغچه

ب – یک جا نشسته است و به ریش همه می خندد

ج – یک سیاستمدار واقعی کار خودش را زیر زیرکی انجام می دهد و صدای کارهایش بلند نمی شود

د – به تو چه اصلاً تو چی کاره ای؟

4 – میرحسین موسوی تنها که می شود پیش خودش چه فکری می کند؟

الف – خاک بر سرم شد بعد بیست سال آزگار این محمد خاتمی و این زن خرم کردند و شدم سپر بلای بقیه

ب –  اون جوکه رو شنیدی که از یه …. می پرسند تا حالا شده نه راه پس داشته باشی نه راه پیش؟ … جواب میده آره یه بار یه اره تو کـ-ونم گیر کرده بود…!

ج – ای بابا این چیه این تو گیر کرده؟!

د – من توی دهن این دولت می زنم… من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم… لکن این طور نباشد که… (تکبیر)

5 – میرحسین موسوی شب ها چه خواب می بیند؟

الف – نتایج انتخابات ابطال شده و در انتخابات سری بعد خود ایشان با اکثریت قاطع رییس جمهور می شود

ب – زمان به یک سال قبل باز گشته و ایشان لال می شود و نمی تواند اعلام کاندیداتوری کند

ج –  در مناظره تلویزیونی عکس زن احمقی نژاد را در دست گرفته و تکرار می کند : «بگم…. بگم؟»

د – چهره امام همام از داخل ماه شروع به سخن گفتن با ملت می کند «این فرزند ما را، این میرحسین ما را، این مستضعفان و پا برهنگان را، حمایت کنید، این طور نباشد که به گوش بنده در جماران برسد عده ای با عده ای دیگر در انتخابات، چنان کرده اند، که بشود این مطلب…»(صدای گریه حضار)

6 – چهار دختر همسایه شما هر شب به پشت بام می روند و شعار می دهند «الله اکبر، موسوی رهبر». اما دیشب شعار داده اند «مرگ بر ضد ولایت فقیه!». علت چیست؟

الف – طفلک ها خیال می کنند موسوی ولی فقیه است

ب – طفلک ها خیال می کنند ولی فقیه اسمش موسوی است

ج – از دیشب نور ایمان به قلبشان تابیده و به اصل مترقی ولایت فقیه گردن نهاده اند

د – شعارها و منصب ها که پیچیده می شوند آدم مخش هم می گوزد

7 – جمهوری اسلامی تا کی باقی می ماند؟

الف – تا انقلاب مهدی

ب – تا یکی دو هفته دیگر

ج – بستگی دارد: اگر خامنه ای بتواند مردم را خفه کند حداکثر ده – پانزده سال

د – بستگی دارد: اگر موسوی بتواند خامنه ای را خفه کند حداقل سیصد – چهارصد سال

از ماست که بر دوغ


داخل قصابی ایستاده ام و منتظرم نوبتم برسد. نوبت من که می شود، مغازه تقریباً خالی است. آقای قصاب همان طور که مشغول کندن تکه ای از گوساله آویزان شده است می پرسد : ایران حسابی رید، هان؟!

لابد با من است چون کس دیگری داخل مغازه نیست. هر چند از این خودمانی شدن ناگهانی و استفاده از عبارات ریدمانی کمی جا خورده ام لبخند نصفه نیمه ای روی لبم می چسبانم و جواب می دهم : از اولش هم وضع مملکت همین بود.

دیگر داخل قصابی هم باید بحث سیاسی بکنیم. آقای قصاب باشی به حرف زدنش ادامه می دهد و من که کمی از هیبتش ترسیده ام به این فکر می کنم که لابد منظورش قضایای انتخابات و دانشگاه ست و این سر و صداهایی که اخیراً داخلش به پا کرده ایم.

قصاب باشی ادامه می دهد : اون که بله… اصلاً مشخص بود کار ما به جایی نمی رسه و بر می گردیم سر خونه اول.

سرم را تکانی می دهم و به این فکر می کنم که چقدر خوب است دانشگاه وسط شهر است و همه می بینند ما داریم چه غلطی وسطش می کنیم. این طوری است که یک قصاب شریف و کمی هم ترسناک این قدر از اوضاع مملکت شاکی می شود.

آقای قصاب باشی باز می گوید : دیگه وقتی حریف کره شمالی هم نمی شویم معلوم است که ریده ایم.

ذهنم کمی هنگ می کند و این سوال برایم پیش می آید که ما با کره شمالی هم مگر مشکلی داریم؟!

آقای قصاب باشی می گوید : از همان زمان که وی یرا رفت …

گرفتگی ذهنم جای خود را به باز ماندن دهان می دهد و همان طور که از خودم می پرسم چرا این قدر از مرحله پرتم به این فکر می کنم که ما ایرانی ها چقدر همه چیزمان به همه چیزمان می آید.

سنگ بزرگ را امروز می شود زد


تجدید انتخابات؟

که فوقش در بهترین حالت موسوی بشود رییس جمهور و همگی در جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه گل و بلبل به هم لبخند بزنیم و روز از نو روزی از نو؟

همه ما که هر روز داخل خیابان یا دانشگاهیم و فریاد می زنیم آیا به خاطر موسوی داد می زنیم یا به خاطر آزادی نداشته و تحقیرهایی که شده ایم؟

این کارها فایده ای ندارد. این خشم فرو خورده مردم که یکباره منفجر شده و همه چیز را دارد می بلعد باید برای اهداف بالاتری مصرف شود. اصلاحات کیلویی چند است! موسوی چه کاره است! مگر قرار است این آقایان برایمان لیبرال دموکراسی به بار بیاورند؟! همه این ها غلام حلقه به گوش نظام ولایت فقیهند و عمراً نه براندازند و نه اصلاحی اساسی در ساختار سیاسی کشور می دهند. الان هم که کار آقایان موج سبز از موسوی و کروبی گرفته تا خاتمی فقط شده دعوت مردم به آرامش!

ما که به قول صدا و سیما شورشگر هم شدیم، دیگر از چه می ترسیم. این بار دیگر خر نشویم. سنگ بزرگ را امروز می شود زد. خواسته های بزرگ را امروز می شود از جمهوری اسلامی خواست. فردا دوباره ملت دچار رخوت می شود و به تو سری خوردن عادت می کند. الان زمان فریاد زدن است. همین الان.